فصل جنگ از کجا شروع شد؟
همه چیز از جمعه یکم شهریور شروع شد. هیچ وقت اون روز صبح خیلی زود رو فراموش نمیکنم. شب قبل، از فکر و خیال زیاد نتونسته بودم بخوابم. روی تخت نشستم. حالم خوب نبود. فقط دو هفته به موعد چکها مونده بود. من تولیدکننده قطعات یدکی خودرو بودم. مشتری که همکارم هم بود و روش حساب کرده بودم بنا به دلایلی از خرید منصرف شد و پولی پرداخت نکرد. من موندم و چکهایی که چیزی نمونده بود تا برگشت بخورند و کلی هزینه که باید پرداخت می کردم. احساس خشم داشتم؛ از کسی که فکر میکردم کار تولید رو بلده و بهش اعتماد کرده بودم ولی قطعه معیوب بهم تحویل داده بود. از طرفی هم از اینکه بعد از سالها تلاش و اعتمادی که ساخته بودم، اعتبارم رو در این بازار از دست بدم میترسیدم.
با خودم فکر کردم موقع جنگیدن شده. باید از تخت بیام پایین و بجنگم؛ اونم حسابی. خودم رو آماده کردم. نوشتم و فکر کردم. فصل جنگ من شروع شد. در تمام
سالهای کارم، یک پسانداز مهم داشتم: اعتباری که در کار و شبکههای ارتباطی برای خودم ساخته بودم. این اعتماد و اعتبار باعث شد بتونم کالاهای دیگهای رو
به مشتریان قبلی بفروشم. در کنارش، ایرادات قطعه قبلی رو برطرف کردم و براش مشتریهای جدیدی پیدا کردم. هربار در میدانهای مختلف، نوع
نبرد رو مشخص میکردم، میجنگیدم و فقط زمانی لباس رزم رو در میاوردم که آرامش رو برقرار کرده باشم.
میدونی اون روزها چی برام جالب بود؟
درسته که در ظاهر همه چیز داشت بد پیش می رفت، اوضاع خوبی نداشتم و برای چکها
ناراحت بودم؛ اما توی تنهاییهام، ته دلم امید کوچیکی با خودم داشتم. حتی دربارهش
هم با کسی صحبت نکرده بودم. ولی انگار که میدونستم بالاخره قراره یک تغییری
ایجاد بشه. میدونم که برای تو هم پیش اومده. به آخرین باری که شبیه این
شرایط رو داشتی فکر کن. یادت اومد؟ زمانی که همه چیز در تاریکترین
حالت خودش بود ولی تو شاید ته دلت هنوز یه نور میدیدی؛
هرچند خیلی کم رنگ.
من اولش فقط جنگیدن رو شروع کردم و بعدا به کلمه شگفتانگیز
فصل جنگ رسیدم. چون تجربه بهم ثابت کرد توی یک فصل یعنی سه
ماه، میشه خیلی کارها کرد. چکها پاس شدند و تونستم حقوقهای کارکنان
رو به موقع پرداخت کنم. حالا دیگه شبها راحتتر میخوابیدم و یک امیدواری بزرگ
پیدا کرده بودم: توی این مسیر پتانسیلهای جدیدی رو کشف کردم و علاوه بر پرداخت
بدهیها، فهمیدم چطور میتونم کارم رو توسعه بدم و فروشم رو بیشتر کنم. بیشتر از همه،
فصل جنگ من رو پختهتر کرد و به جای پایان چیزی، برای من شروع چیزی بود؛ اینکه باید تلاش
کنم، بررسی کنم، اصلاح کنم و دوباره شروع کنم و حتی یه جاهایی حذف کنم.
فصل جنگ برای من یعنی جنگیدن برای ارزش ها، رویاها و آرزوها؛ یعنی شکوه نبرد وسط یه عالمه آتش و توپ و احتمالا هیچ موقع برای هیچ کس
تموم نمیشه اگه درکش کنه. خوشبختانه برنده و حتی بازنده این جنگ قراره فقط خودت باشی، بدون اینکه به کسی یا چیزی آسیب برسونی. حتی برنده شدن
توی این جنگ باعث شکست کسی یا چیزی نمیشه و چقدر این مدل جنگیدن میتونه لذت بخش باشه.
میدونم اوضاع کشور سالهاست که خوب نیست. میدونم خیلی از آدمها با چالشهای اقتصادی و حال بد زندگی میکنند، ولی همیشه فکر میکردم اگر میشد برای کسانی که مداوم با این شرایط زندگی میکنند، فصل جنگ تعریف کرد، شاید میشد براشون کاری کرد. شاید هر کسی باید برای خودش فصل جنگ داشته باشه تا بجنگه با سیاهیها، بجنگه برای رویاهاش، اهدافش، ارزشهاش.
اگر اینطوری نگاه کنی، فصل جنگ باشکوه نمیشه؟!
جنگ همیشه کلمه مورد تنفر بوده. خرابی، ویرانی، کشتن و آسیب، بی حرمتی و هزارتا چیز بد دیگه. ولی اگه به شکل فصل جنگ زندگیمون بهش نگاه کنیم، شکوه داره. این اون تغییر بزرگیه که ذهن و فکرم رو درگیر کرده بود. خیلی بزرگه برام. خیلی باارزش و شاید خیلی سخت.
دقیقا یک فصل از شروع فصل جنگم که شهریور ماه بود گذشت. حالا یکم آذر ساعت 23:02 شب این پاراگراف رو توی دفترم نوشتم: "فصل جنگ خاطرههای زیادی داشت. درباره اتفاقات و تجربیاتش میشه صحبتهای زیادی کرد. شاید این مهمترین دستاورد فصل جنگ باشه. خیلی دوست دارم این تجربیات، تبدیل به دانشی بشه که در اختیار دیگران قرار بگیره ولی نمیدونم چطور انجامش بدم. باید فکر کنم".
و امروز که چندین سال از اون شب میگذره، من کارآفرین و صاحب دو کسب و کار هستم و با گذر از چندین فصل جنگ برای خودم و طراحی آن برای صاحبان کسب و کارها، به همراه تیمم تصمیم گرفتیم این رویا رو گسترش بدیم. درست همینجا در خانواده سمت تو...
یک روز داشتم از میدان حر تهران رد میشدم که چشمم به مجسمه وسط میدون خورد؛ آره خودشه! این همون تصویری هست که میخوام در سایت سمت تو داشته باشم: نبرد گرشاسب با اژدها. اژدها در ادبیات یونگ نماد چالشها و مشکلات هست و حالا ما نماد یک جنگجوی ایرانی هم داریم که یادمون بمونه قراره کنار هم با اژدها بجنگیم.
همه چیز از جمعه یکم شهریور شروع شد. هیچ وقت اون روز صبح خیلی زود رو فراموش نمیکنم. شب قبل، از فکر و خیال زیاد نتونسته بودم بخوابم. روی تخت نشستم. حالم خوب نبود. فقط دو هفته به موعد چکها مونده بود. من تولیدکننده قطعات یدکی خودرو بودم. مشتری که همکارم هم بود و روش حساب کرده بودم بنا به دلایلی از خرید منصرف شد و پولی پرداخت نکرد. من موندم و چکهایی که چیزی نمونده بود تا برگشت بخورند و کلی هزینه که باید پرداخت می کردم. احساس خشم داشتم؛ از کسی که فکر میکردم کار تولید رو بلده و بهش اعتماد کرده بودم ولی قطعه معیوب بهم تحویل داده بود. از طرفی هم از اینکه بعد از سالها تلاش و اعتمادی که ساخته بودم، اعتبارم رو در این بازار از دست بدم میترسیدم.
با خودم فکر کردم موقع جنگیدن شده. باید از تخت بیام پایین و بجنگم؛ اونم حسابی. خودم رو آماده کردم. نوشتم و فکر کردم. فصل جنگ من شروع شد. در تمام
سالهای کارم، یک پسانداز مهم داشتم: اعتباری که در کار و شبکههای ارتباطی برای خودم ساخته بودم. این اعتماد و اعتبار باعث شد بتونم کالاهای دیگهای رو
به مشتریان قبلی بفروشم. در کنارش، ایرادات قطعه قبلی رو برطرف کردم و براش مشتریهای جدیدی پیدا کردم. هربار در میدانهای مختلف، نوع
نبرد رو مشخص میکردم، میجنگیدم و فقط زمانی لباس رزم رو در میاوردم که آرامش رو برقرار کرده باشم.
درسته که در ظاهر همه چیز داشت بد پیش می رفت، اوضاع خوبی نداشتم و برای چکها
ناراحت بودم؛ اما توی تنهاییهام، ته دلم امید کوچیکی با خودم داشتم. حتی دربارهش
هم با کسی صحبت نکرده بودم. ولی انگار که میدونستم بالاخره قراره یک تغییری
ایجاد بشه. میدونم که برای تو هم پیش اومده. به آخرین باری که شبیه این
شرایط رو داشتی فکر کن. یادت اومد؟ زمانی که همه چیز در تاریکترین
حالت خودش بود ولی تو شاید ته دلت هنوز یه نور میدیدی؛
هرچند خیلی کم رنگ.
من اولش فقط جنگیدن رو شروع کردم و بعدا به کلمه شگفتانگیز
فصل جنگ رسیدم. چون تجربه بهم ثابت کرد توی یک فصل یعنی سه
ماه، میشه خیلی کارها کرد. چکها پاس شدند و تونستم حقوقهای کارکنان
رو به موقع پرداخت کنم. حالا دیگه شبها راحتتر میخوابیدم و یک امیدواری بزرگ
پیدا کرده بودم: توی این مسیر پتانسیلهای جدیدی رو کشف کردم و علاوه بر پرداخت
بدهیها، فهمیدم چطور میتونم کارم رو توسعه بدم و فروشم رو بیشتر کنم. بیشتر از همه،
فصل جنگ من رو پختهتر کرد و به جای پایان چیزی، برای من شروع چیزی بود؛ اینکه باید تلاش
کنم، بررسی کنم، اصلاح کنم و دوباره شروع کنم و حتی یه جاهایی حذف کنم.
فصل جنگ برای من یعنی جنگیدن برای ارزش ها، رویاها و آرزوها؛ یعنی شکوه نبرد وسط یه عالمه آتش و توپ و احتمالا هیچ موقع برای هیچ کس
تموم نمیشه اگه درکش کنه. خوشبختانه برنده و حتی بازنده این جنگ قراره فقط خودت باشی، بدون اینکه به کسی یا چیزی آسیب برسونی. حتی برنده شدن
توی این جنگ باعث شکست کسی یا چیزی نمیشه و چقدر این مدل جنگیدن میتونه لذت بخش باشه.
میدونم اوضاع کشور سالهاست که خوب نیست. میدونم خیلی از آدمها با چالشهای اقتصادی و حال بد زندگی میکنند، ولی همیشه فکر میکردم اگر میشد برای کسانی که مداوم با این شرایط زندگی میکنند، فصل جنگ تعریف کرد، شاید میشد براشون کاری کرد. شاید هر کسی باید برای خودش فصل جنگ داشته باشه تا بجنگه با سیاهیها، بجنگه برای رویاهاش، اهدافش، ارزشهاش.
اگر اینطوری نگاه کنی، فصل جنگ باشکوه نمیشه؟!
جنگ همیشه کلمه مورد تنفر بوده. خرابی، ویرانی، کشتن و آسیب، بی حرمتی و هزارتا چیز بد دیگه. ولی اگه به شکل فصل جنگ زندگیمون بهش نگاه کنیم، شکوه داره. این اون تغییر بزرگیه که ذهن و فکرم رو درگیر کرده بود. خیلی بزرگه برام. خیلی باارزش و شاید خیلی سخت.
دقیقا یک فصل از شروع فصل جنگم که شهریور ماه بود گذشت. حالا یکم آذر ساعت 23:02 شب این پاراگراف رو توی دفترم نوشتم: "فصل جنگ خاطرههای زیادی داشت. درباره اتفاقات و تجربیاتش میشه صحبتهای زیادی کرد. شاید این مهمترین دستاورد فصل جنگ باشه. خیلی دوست دارم این تجربیات، تبدیل به دانشی بشه که در اختیار دیگران قرار بگیره ولی نمیدونم چطور انجامش بدم. باید فکر کنم".
و امروز که چندین سال از اون شب میگذره، من کارآفرین و صاحب دو کسب و کار هستم و با گذر از چندین فصل جنگ برای خودم و طراحی آن برای صاحبان کسب و کارها، به همراه تیمم تصمیم گرفتیم این رویا رو گسترش بدیم. درست همینجا در خانواده سمت تو...
یک روز داشتم از میدان حر تهران رد میشدم که چشمم به مجسمه وسط میدون خورد؛ آره خودشه! این همون تصویری هست که میخوام در سایت سمت تو داشته باشم: نبرد گرشاسب با اژدها. اژدها در ادبیات یونگ نماد چالشها و مشکلات هست و حالا ما نماد یک جنگجوی ایرانی هم داریم که یادمون بمونه قراره کنار هم با اژدها بجنگیم.
بزودی دورهمیهای فصل جنگ را برگزار خواهیم کرد. از شما دعوت میکنیم برای شرکت در این دورهمیهای رایگان، همراه ما باشید و فرم مربوطه زیر را پر کنید.
برای شروع سفر خود در فصل جنگ و آغاز داستان موفقیت کسب و کارت، از اینجا شروع کن